3 خبرهایی داغ داغ از همه چی 4 |
آقای موسوی، اینها درد دل فرزند و خواهر یک شهید و یک دانشجوی ایرانی است که به تو رای داده اند ولی حاضر نیستند رای به تو گلوله ای شود برای آتش زدن مساجد شهر و البته پشیمان شدند از رایی که به تو دادند.
میر حسین موسوی این روزها با انتشار بیانیه های پیدرپی ساز و کار قانونی مراجعه به شورای نگهبان را که در اندیشه امام خمینی (ره) و میثاق ملی مورد تاکید قرار گرفته را نپذیرفته و بر تمکین به رای ملت و رای قانون بی توجهی می کند.
کاربران محترم در واکنش به این بیانیه ها و اقدامات غیر قانونی میرحسین موسوی در روزهای اخیر که موجب ایجاد اغتشاشات خیابانی و آشوبها شده است، خواستار پایبندی وی به قانون و ولایت فقیه شده اند و در موارد متعددی کسانی که در این انتخابات به وی رای داده بودند، از اقدامات اخیر وی ناراضی هستند.
در همین راستا بخش قابل توجهی از کاربران فارس خواستار پس گرفتن رای خود به موسوی شدند.
بخش سوم این اظهارنظرها به شرح زیر است:
*من یک دانشجوی ایرانی هستم ، رای من را به من پس بدهید!
دوسه ماه پیش چقدر خوشحال بودم ازاینکه بالاخره می توانم در تعیین سرنوشت خویش مشارکت کنم. طی یک ماه گذشته چقدر پرشور و پراحساس سعی در جلب نظر اطرافیانم داشتم تا کاندیدای محبوب من را بپذیرند.سرخوش بودم از اینکه بهتر از همه حتی بهتر از پدر و مادرم ، مسائل را می فهمیدم . من یقین داشتم که درد را درست شناخته ام و درمانش راهم یافته ام .
این اعتماد به نفس زیادی ، باعث شده بود تا در هر فرصتی حتی زمانهای نامربوط مثل وسط کلاس درس و ... نظرم را در این باره اعلام کنم . در آن موقع اصلا به این فکر نمی کردم که در عین ادعای دموکراسی طلبی دارم نظرم را به دیگران تحمیل می کنم.
روشی که من درپیش گرفته بودم این بود که با سروصدای بسیار و اظهارنظر شخصی ، دیگران را وادار به تبعیت از خودم بکنم .
جو کلاس را چنان به کمک چند هم فکرم فیلتره می کردم که اگر مخالفی هم داخل کلاس بود جرات اظهار نظر نداشته باشد. این وضع روز به روز تا 22 خرداد شدیدتر می شد به نحوی که من و دوستانم تمام جو خودساخته را به صورت یک حقیقت انکار ناپذیر باور داشتیم و اصلا یک درصد هم احتمال پیروزی رقیب را به ذهنمان راه نمی دادیم.
آخر تمام محیط پیرامون من و دوستانم ، طرفدار رنگ سبز بودیم و بس . همه ایران ، از کنج دهات و شهرستانها گرفته تا خانه همسایه مان در فلان شهر ، از کوچه و خیابان گرفته تا بازار و مسجد و کارخانه ، همه و همه برای من خلاصه شده بود در کلاس و سلف و سرویس خوابگاه . همه مردم وطنم خلاصه شده بودند در همکلاسیها و هم خوابگاهیها و نهایتا چند کارمند دانشگاه واینها هم که همگی با من هم فکر و هم رای بودند.
به هرکجا که می رفتم فضا همانی بود که من می خواستم و یا بهتر بگویم همانطور بود که من دوست داشتم ببینم.
نمی خواهم کسی غیر از خودم را مقصر بدانم اما حالا که فکر می کنم می بینم دوست صمیمی ام " محسن " هم در ایجاد این فضای مجازی در پیرامون من و دیگران نقش داشت . او هم به گمانم تحت تاثیر دیگرانی بود که خارج از محیط دانشگاه جزو کله گنده های احزاب بودند و اغلب خبرها را از انها می گرفت البته یکی دو بار هم او را دیدم که از دفتر رئیس سابق دانشگاه بیرون امد و وقتی از او درباره کارش می پرسیدم ، به الطاف الحیل طفره می رفت .
الان که کلاهم را قاضی می کنم می بینم تقصیر خودم بود که ساده لوحانه کلید گنج خانه فکر و اندیشه ام را سفید امضا به دست او سپرده بودم و او هر آنچه می خواست را به خورد ذهن پرسشگر من می داد.
یکی دو بار بعد از مناظره ها سوالات جدی در ذهنم پدید امد ، از او با احتیاط پرسیدم ، او با زیرکی جوابی مسخره آمیز از استینش بیرون آورد و پرسشم را در نطفه خفه کرد.
خلاصه اوضاع بر این منوال گذشت و من در فضایی تک رنگ ، سبز سبز سبز سوار بر موج احساس و تصور و رویا پای صندوق سرنوشت رسیدم . باورم این بود که حتما کاندیدای من برنده است چون او طالب اجرای قانون است و از دیکتاتوری و قانون گریزی بیزار است . یادم می امد که در دوره نوجوانیم یار بارانی او که ان زمان رئیس جمهور بود ، مدام فریادش به آسمان بلند بود که : " زنده باد مخالف من " و یا این عبارت معروف که : " اجرای قانون بد ، بهتر از بی قانونی است. " و یا اینکه در سخنرانیهایش در مجامع بین المللی خطاب به رقبای داخلی اش فریاد می زد " اقلیت باید رای اکثریت را بپذیرند و خواسته آنها را گردن نهند. " و ...
آخر مگر می شود کسی که این همه از قانون و اجرای ان و مسالمت و تسامح سخن می گفت را مردم نخواهند ؟ ! در ان روز سرنوشت باور من این بود که هرگز .
ساعت یازده شب ( که هنوز صندوقها باز نشده بود و تازه رای گیری به پایان می رسید ، محسن از طریق همان دوستان حزبی اش خبر آورد که : " سبز پیروز شد ، جشن بگیرید و پایکوبی کنید!! " در ان لحظه حقیقتش را بخواهید من هم همراه بچه ها دلی از عزا درآوردیم و... اما اکنون افسوس می خورم که چرا در ان لحظه با خود نیندیشیدم که آخر از کجا این خبر امده ؟ آقای چیز که رقیبش را متهم به " خرافه پرستی " می کرد ! چطور الان خودش از درون صندوقهای لاک و مهر شده انهم، گسترده در سراسر کشور پهناور ایران ، اینقدر دقیق خبر می دهد؟!!! تنها یک را محتمل است و ان اینکه خود ایشان اهل خرافه باشد و با از ما بهتران سر و سری داشته باشد که اینچنین در حضور خبر نگاران پیشگوئی می کند .
روز بعداز رای گیری ، زمانی که نتیجه رسمی اعلام شد ، اول شوکه شدم بعد دمق و نهایتا خیلی ناراحت و عصبانی . آخر تمام ساخته های ذهنی من در هم ریخته بود .باورم نمی شد . مگر ممکن بود مردم غیر از ان چیزی که من فکر می کردم تصمیم گرفته باشند ! هر که را که من دیده بودم ، رنگ شده بود ، حتی امامزاده های کشور هم همه رنگ سبز را برای بیرق و ضریح خود برگزیده بودند . چطور ممکن بود مردم غیر از این را انتخاب کرده باشند!!؟
خلاصه شدم یک بشکه باروت و " محسن " جرقه را زد که " تقلب شده " . خودمانیم این محسن عجب اعجوبه ایست ، وقتی موتورش گرم می شود ، خودش هم دادستان است، هم وکیل مدافع و هم قاضی ! البته نمی دانم چرا پای اجرای حکم که می شود امثال من را جلو می اندازد و خودش بند جیم را اجرا می کند !؟
ان شب هم کف خیابان، پای شعله موتوری که در جلوی چشمان صاحب کتک خورده اش که ناله می کرد و می گفت: " من کارگر شهرداری ام ، به خانه بر می گشتم " داشت می سوخت ، ناگهان سختی قلوه سنگی را در دستم حس کردم ، صدای محسن را می شنیدم که فریاد می زد : " چرا ایستاده ای ؟ بزن . بشکن . "
اولش خواستم مثل همیشه دستور محسن را اجرا کنم اما لختی درنگ کردم ، چهره پدر زحمت کشم را در صورت خون الود ان مرد دیدم ، دستان پینه بسته عمو ودائی کشاورزم را در دستان لرزان و زخمی ان مرد دیدم ، نگاهم به پنجره خانه های اطراف افتاد خودم را در نگاه هراسان جوان کنکوری که در ان نیمه شب خود را برای امتحان سرنوشتش اماده می کرد دیدم ، با خودم گفتم سنگ را بر سر کدام یک بکوبم ؟ اینها همه خودم هستند و بستگانم .
در ان شب به خانه باز نگشتم و تا طلوع صبحی دیگر با خودم اندیشیدم و به خود گفتم: " کجای کار اشتباه کردی؟ "
کار تو که سنگ پرانی و فحاشی نبود ! تو جایگاهت حوزه فکر و اندیشه بود . تو را با اوباش و اراذل چه کار ؟!!
یادم امد که روز اول ورود به دانشگاه چه آمال و ارزوهایی در سر می پروراندم . می خواستم دنیا را عوض کنم . می خواستم همه ظلمها و تباهیها را بر اندازم . قصد داشتم به دنبال عدالت باشم و آزادی را برای هموطنانم فراهم سازم . دلم می خواست پیشرفت خودم و جامعه ام را نظاره کنم و... اما حالا من را چه شده است که سر از کوی و برزن بی ادبی در اورده ام ؟
آخر من که به دنبال مدعیان قانون و قانونگرائی حرکت کردم . من که هنگام انتخاب ، آنانی را برگزیدم که حرفشان این بود که : " ادب مرد به ز دولت اوست . " کجای کار اشتباه کردم که اینچنین سرنوشتی برایم رقم خورد؟
از ان شب که منتهی به " طلوع صبحی دیگر " شد ، من ماندم و فکر و اندیشه آزاد و فطرت حقیقت طلبم .
دانستم که من باید حقیقت را خودم دریابم.
*آقای موسوی سلام.
به عنوان فرزند و خواهر شهید می خواهم چیزی را به خدمتتان عرض کنم. آقای موسوی من به تو رای دادم. ولی این درست نیست که رای من گلوله شود برای براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و همین طور گلوله شود به سوی مساجد شهرم.
اکنون که تو را عین بنی صدر یافتم رایم را که به تو داده بودم پس می گیرم و آنرا با شاخه گلی از مهربانی تقدیم احمدی نژاد مهربان این یاور مظلومان و حامی مقام معظم رهبری می کنم.تو با فریب رای مرا و امثال مرا در دانشگاه برای خودت دزدیدی و حالا با آن گلوله درست کردی برای دریدن قلب جوانان وطنم .
خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست
حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست
فلاح از تهران
*نیروی انتظامی باید با شدت عمل با آشوبگران مقابله کند و میرحسین موسوی و دوستان و همدستانش را به عنوان سردسته اغتشاشگران دستگیر و مراجع قضایی آنها را محاکمه نمایند
*باید برای این آقا که با نام الله اکبر و نام های اسلامی یا حسین به میدان انتخابات ریاست جمهوری آمده و خیانت میکند اشد مجازات را تعیین کرد.
سکوت نکنید و موسوی را به سزای اعمالش برسانید.
فرزند شهید
*جالب است آقای موسوی، مسوول تمام خونها و خسارات خود شمایید و برای جانباختگان که خود کشته اید سوگواری می کنید واقعا خداوند چه زود دستهای پلید را رسوا می کند. این یک برنامه 90سیاسی زنده است که همه مردم آن را به وضوح می بینند
*زمستان میرود و روسیاهی به ذغال میماند. ایشان در مدیریت اول انقلاب چه کارهائی که نکرده است . چهره او غلط انداز است ومردم فکر میکردند آدم محترمی است.چون وی در شروع انقلاب با کجرویها انقلاب را به اینجا رسانده من لقب خشت اول را به او اعطا و لقب ثریا را نیز به دوست او خاتمی می دهم. خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج . باید برای حفظ انقلاب و تضمین آینده ای روشن به رئیس جمهور اجازه داد که این دیوار را خراب و دیواری صاف و قائم بنا کند . همانطور که دیدیم شفافیت و صداقت رمز پیشرفت است که باعث شد 40میلیون رای داده شود.
*موسوی مسئول دنیوی و اخروی مرگ هر ایرانی است. به هوش بیا آقای سبز .
*موسوی و همدستانش باید جواب خون جوانان ایران را بدهد
*باید اعلان عمومی شود تا کسانی که از این آقای ... شکایت دارند به فلان سایت مراجعه کنند و آقای هاشمی شاهرودی دستور پیگیری و دادگاهی موسوی را بدهد.
تا کی جوانان ما را تحریک می کند و تا کی فضای کشور را می خواهد ناامن کند وجودش و همسرش در سد لتیان و در ویلای اختصاصی ... خوش گذرانی کند ؟
اگر راست می گفت آنروز که شورای نگهبان دعوت کرد مردانه می رفت
¤ نویسنده: احمدی